شب است و می رسد از دور ناله
صدای ناله دخت سه ساله
گمانم باز او در انتظار است
ز هجر روی بابش بی قرار است
گمانم خواب بابش را دوباره
رقیه دیده با آن جسم پاره
صدای ناله اش پیچیده در شهر
نموده خواب را بر چشم خود زهر
کند از سوز دل اینگونه آوا
بدین سان درد و دل با پور زهرا
پدر ای نور چشمان تر من
بیا بنشین تو اکنون در بر من
دگر صبرم به پایان است بابا
مرا با خود ببر در نزد زهرا
چنین می گفت آنکه خورده سیلی
پدر بنگر که رویم گشته نیلی
چنانکه رازها می گفت با گل
به ناگه روبرو شد گل به بلبل
خرابه شور و حال تازه دارد
رقیه با پدر آوازه دارد
الا ای مصحف خونین زینب
پدر خوش آمدی در این دل شب
بگو بابا چرا رنگت پریده
گلویت از چه اینگونه بریده
به ناگه شد صدای ناله خاموش
بیا عمه که خواهر رفته از هوش
خرابه پر ز غوغای دگر شد
دل « حیران » به کویش رهسپر شد