اشعار شاعر و مداح اهل بیت علیهم السلام حسین رضایی (حیران)

وَ بِشُکرِکَ مادِحَة

بسم الله الرحمن الرحیم

ای حاضر دوران منم آن غایب کویت
صد وای که من دیده ی بیدار ندارم

حسین رضایی (حیران)

۰۹
بهمن

ای مهر اختتام همه اضطراب ها

ای طعم خوشگواری ناب شراب ها

تیغ طلوع صبح تو روز بلند عشق

بیرون بکش عذار مهت از نقاب ها

تا کی دل شکسته به ابروی تو اسیر

تا کی کجا چگونه پی ات در سراب ها

باغ و بهار و گلشن و رضوان همه تویی

عطر تو گشته رونق جمله گلاب ها

یک حسن خال کنج لبت را به اختصار

باید نوشت هزار هزاران کتاب ها

صدها هزار یوسف مصری هلاک تو

گر بر کشی از رخ گلگون حجاب ها

یک لب گشا بر دل گردون صلا بزن

پایان بده بر این همه مستی خواب ها

دیگر بس است دوری و هجران حبیب من

بگشای از دو دست ندیدن طناب ها

آخر چگویم از غم هجر و نبودنت

« حیران » در سرابم و دنبال آب ها


  • حسین رضایی
۰۸
بهمن
او شیخ اعظم است، که گفته؟ صغیر بود

وقتی که عالَمی، به بَرِ او حقیر بود

در عرصۀ مجال غزالان چو شیر بود

او در قماط، همچو غضنفر دلیر بود

عاشق ترین نظامیِ بزمِ امیر بود

او شیخ اعظم است،ا گرچه که اصغر است

در خُلق و خو و خلقت و منطق چو اکبر است

با نطق گریه بهرِ پدر، همچو مادر است

او حامی حسین، به لحظاتِ آخر است

در عشق و شور و حکمت و عرفان کبیر بود

او شیخ اعظم است، بزرگی به سال نیست

تا اوست پیرِ من به طریقت، ملال نیست

با حبِّ او کسی به طریقِ ضلال نیست

بی او مرا به کوی حسین پرُّ و بال نیست

تنها امامزاده ی ششماهه پیر بود

او شیخ اعظم است، عبا روی دوشِ او

پیرانِ خانقاه، همه خرقه پوشِ او

بر رویِ دستِ خونِ خدا، رفته هوش او

تیری نشسته از گلویش، تا به گوشِ او

سیر از شراب و تشنۀ پیکانِ تیر بود

او شیخ اعظم است، اسیر غَمَست او 

هل من معین شنیده، چنین مضطرست او

در یاریِ امام ز همه بهترست او

سرباز آخرست که چنین پرپرست او

گل کرد در میان گلان گرچه دیر بود 

 

آخرین ویرایش 7 ربیع الثانی 1436

  • حسین رضایی
۰۸
بهمن

همینکه رایحه ات چون شمیم جان آید

مرا بس است، چه آیی، وَگَر تو ناز کُنی

الا مسافرِ صحرانشینِ زهرایی

نمی شود که رهی، سویِ خیمه باز کُنی

در این مغازله یارا، اسیر ِ زلفِ توام

شود که با دلِ آشفته ام، تو راز کُنی

مزن به طرۀ گیسوی خود، مرا زخمی  

چه می شود، گره از زلف خود، تو باز کُنی

شنیده ام، که حبیبِ، شکسته دلهایی

به یک کرشمه مرا غرق در نیاز کُنی

بیا و آبرویم را بخر، عزیزِ دلم

که این نشیب نشینت، به صد فراز کُنی

 

4 ربیع الاول 1435

  • حسین رضایی
۰۶
بهمن
یا حسن ای کلید رحمت حق

یا حسن ای کرم ز تو منشق

 

یا حسن یاورِ تهی دستان

یا حسن می فروشِ ما مستان

 

یا حسن ای تو ساغرِ عشقم

یا حسن پیر عشق و سر مشقم

 

یا حسن جرعه ای به جامم ده

یا حسن از مِیَت به کامم ده

 

از همان می که آبرو دارد

از جمالِ تو گفتگو دارد

 

از همان مِی، که آبِ زندگِیَست

هر که نوشد اسیر بندگِیَست

 

مِی نگو، عشقِ پاکِ داور گو

می نگو، دل به دستِ دلبر گو

 

می نگو، عاشق خدا گشتن

می نگو، در حسن فنا گشتن

 

می نگو، وصفِ آن جمالِ حسن

می نگو، محو درکمالِ حسن

 

می نگو، آنچه مست می سازد

هستی و هر چه هست می بازد

 

معنی دیگرش خدا دیدن

حرف عشق از لب تو بشنیدن

 

حرف عشقِ تو، جان بسوزانَد

چشم هر شیعه را بگریانَد

 

عاشقان از غمِ حسن گویم

بهر عشقش، دُرِ سخن گویم

 

عشقِ او هست، دختِ پیغمبر

یار عشقِ حسن بُوَد حیدر 

 

دشمنِ عشقش، آتشی افروخت

خانۀ عشق او به آتش سوخت

 

عشقِ او در مدینه ویران شد

زخمیِ کینه گشت و نالان شد

 

یارِ عشقش، غریب و تنها گشت

دست بسته، میان اعدا گشت

 

یارِ عشقش، به کنجِ خانه نشست

زد گره دست و، دورِ زانو بست

 

یارِ عشقش، دگر نداشت کسی

ناله ها بهرِ چاه داشت بسی

 

لیک این صحنه ها، حسن دیده

درد دلهایِ امام، بشنیده

 

شاهدِ کوچه ها و سیلی، اوست

شاهدِ گلعذارِ نیلی، اوست

 

شاهدِ دستِ بستۀ بابا

شاهدِ تازیانه بر زهرا

 

دیده مادر به خاک افتاده

جای گوشواره چاک افتاده

 

دیده او، نقشِ بی وفایی را

دیده او، لحظۀ جدایی را

 

این همه رنج و غم، تحمُّل کرد

صبر کرد و، به دل تقبُّل کرد

 

آخر الامر جامِ او، لبریز

شد صبوری، ز کام او سرریز

 

خون دلها چنین هویدا شد

زینبِ او به شور و غوغا شد

 

یا حسن ای تو ساقیِ صبرم

نظری کن، به لحظۀ مرگم

 

من که «حیرانِ» کوی تو هستم

دستِ خود را نما تو در دستم

 

جمادی1418 

  • حسین رضایی
۰۶
بهمن
ای یگانه رمز معراج رسول

ای هماورد تو زهرای بتول

 

ای کلید درب جنت دست تو

جملۀ خلق جهان پابست تو

 

ای تو میزان و ترازوی حساب

باز می گردد، به دستِ تو کتاب

 

ای قسیم نار و جنت یا علی

کشتیِ دریای رحمت یا علی

 

ای ز تو، تکمیل دینِ انبیا

انبیا نه بلکه جمله اولیا

 

بعثت ِپیغمبران مدیونِ تو

مصطفی هم، یا علی، ممنونِ تو

 

ای علی ای باب ختم الانبیا

باب شهر علمی و باب خدا

 

ای تو، ذکرِ توبه ی آدم علی

مایه ی آرامش خاتم علی

 

ناخدا بر نوح کشتیبان تویی

بر کلیم الله علی، مهمان تویی

 

پا برهنه، پورِ عمران در طوی

کرده رو سویت الا ای مه لقا

 

از دلِ آتش به موسی، یار، تو

بر دلِ زارش، علی، غمخوار، تو

 

ای تو رمزِ آفرینش، یا علی

قبلۀ ارباب بینش، یا علی

 

تا که خوبان، در گداییِ تواَند

انبیا، جمله فداییِ تواَند

 

من کِیَم، با تو سخن گویم، علی

لیک می گویم، به صد صوتِ جلی

 

با همه آلودگی مستِ توام

هرچه هستم لیک پا بستِ توام

 

رمضان1421 

  • حسین رضایی
۰۵
بهمن
بسم الله الرحمن الرحیم 

این شعر ساده و خودمونی رو سال 79 خونه یکی از دوستان دعوت بودم و قرار بود روضه امام رضا علیه السلام رو بخونم که صاحبخونه به من گفت اگه می شه وداع با ماه صفر بخونید. هر چی فکر کردم که چیکار باید بکنم عقلم به جایی نرسید نه شعر داشتم نه مطلب یه دونه کاغذ و قلم برداشتم رفتم یه گوشه و توسلی کردم به امام رضا علیه السلام و شروع کردم به نوشتن ...خلاصه تو اون چند دقیقه ای که فرصت داشتم تا روحانی محترم از منبر پایین تشریف بیارن این چند بیت به زبانم جاری شد. اگر خیلی ساده و از جهت ادبیات شعری ضعیفه به من خورده نگیرید، حرف دِلِ دیگه. کوچک شعرای آئینی: حسین رضایی.

 

رفیقا وقت خدا حافظیه

فکر کنم مولا ز ماها راضیه

 

دیگه هر کاری داری باهاش بگو

با آقات بگو ز اسرار مگو

 

دیگه از سیاهی ها نگیر خبر

چون می خواد تموم بشه ماه صفر

 

پرچم و کتیبه ها یادش بخیر

روضه ها تو خیمه ها یادش بخیر

 

یاد اون شبای سینه زنیمون

یاد اون روضه های خونگیمون

 

اون شبا که ذکر عباس می یومد

از فضا بوی گل یاس می یومد

 

از لباسا بوی تربت می یومد

توی مجلس بوی غربت می یومد

 

دمِ در مهدیِ فاطمه بودش

فاطمه اومد با روی کبودش

 

بَه چه حالی بود تو روضه های ما

فاطمه می ریخت صله به پایِ ما

 

یادِ اون شبا که با زینبِ زار

می دویدیم زِ پِیِ نیزه سوار

 

نوحه خون سینه زنون بهرِ دِلِش

می نشستیم به کنار محملش

 

یادِ اون روز و شبای بین راه

همگی بودیم به سوز و شور و آه

 

اون شبا هنوز سه ساله زنده بود

خبری ز جور شامیا نبود

 

روز و شب ما با سه ساله اومدیم

تا به شهر بی حیاها رسیدیم

 

توی شهر شام چقدر سینه زدیم

ولی روی ماه مولا ندیدیم

 

شامِ غم هم، سپری شد و گذشت

اما با عمه، سه ساله برنگشت

 

ما که این، غصۀ زینب رو دیدیم

گریه کردیم و بازم سینه زدیم

 

گریه کن سینه زنون ز شهر شام

اومدیم بهر زیارت امام

اربعین چه سوز و شور و حالی بود

آخه جای یه بنفشه خالی بود

 

رفقا تا سقیفه ز اربعین 

زندگیمون بوده با ماتم عجین

 

دیگه روز آخر عزا شده 

مادری به پشت در فدا شده

 

اومدیم مزد عزامون بگیریم

ای خدا کاش که همینجا بمیریم

 

29 صفر 1421

  • حسین رضایی
۰۵
بهمن

از دلِ تنگِ گنهکار، برآرم آهی 

تا که کوه گنهم را بخری با کاهی

به سیه روی، حریمت، ز ترحم یارب

چه شود گر بنمایی، نظری گهگاهی

خوب دانم که بُوَد سفرۀ جودِ تو وسیع

که گدایی بِنِشیند، به کنار شاهی

منِ گمراه کجا، محضر الله کجا

من به خود نآمَدَم اینجا، تو مرا می خواهی

به تو و جمله صفات تو قسم یا غفار

همه بدکاریِ من، بوده زِ نا آگاهی

بار الها، بنما بر منِ بیچاره نظر

که فتادم زِ گنه خسته به قعر چاهی

چه شود گر زِ منِ، پر گنه و آلوده

به سرِ کویِ وصالت بنمایی راهی

 

3 رمضان 1421

  • حسین رضایی
۰۲
بهمن

این دل آواره ام دوش به میخانه شد

وز همه عالم جدا با همه بیگانه شد

ساقی میخانه چون با خُم می سر رسید

گوشه میخانه دل واله و دیوانه شد

بوی می ناب او هوش ز سر می برد

مست و گرفتار می این دل فرزانه شد

گفت به ساقی دلم ای صنم دلربا

این دل بی خانمان در پی کاشانه شد

جرعه ای از آن میت بر سر کامم بریز

چشم امیدم دگر بر می جانانه شد

گفت به دل ساقی بزم گرفتاریم

گر که دلت طالب آب ز پیمانه شد

رو به در خانه ضامن آهو رضا

راضی رضوان حق راضی از این خانه شد

 

ذیقعده 1420
  • حسین رضایی
۰۲
بهمن
من خاکم و افتاده سر راه توام

عمریست اسیر رخ چون ماه توام

از ناوک مژگان بده روزی مرا

دانی که گدای گاه و بیگاه توام


  • حسین رضایی
۰۲
بهمن

آمد اندر شهر کوفه کاروان

کاروان کربلا با ساربان

 

کوفیان بی مرام و بی خدا

خارجی گفتند بر آل عبا

 

ناگهان آمد صدا از محملی

کشتی دل کرد رو بر ساحلی

 

نیزه ای چشمش بر آن محمل نشست

محمل مد نظر در گل نشست

 

چشم محمل مات آن سرنیزه شد

نیزه بان فی الحال اندر لرزه شد

 

کوفه شد حیرت زده ماتم سرا

محو آن محمل نشین و نیزه ها

 

کوفه بهر جستجوی نام او

جستجو در گفتگوی نام او

 

او تجلی گاه وجه رب بود

کوفیان محمل نشین زینب بود

--------------------------------------

گفت زینب ای هلال یک شبم

بنگر از هجر تو در تاب و تبم

 

ای تو که خاکستری موی تو شد

کن تکلم لحظه ای با طفل خود

-------------------------------------

بعد زینب از گلوی می فروش

می رسد آوای قرآنش به گوش

 

با صدای دل نشین دل می برد

دل ز جمله اهل محمل می برد

 

چشم زینب از کلامش تر شود

چوب محمل آشنا با سر شود

 

زینبا سوزی مرا ده از کرم

این دل «حیران» بکش سوی حرم


  • حسین رضایی