بسم الله الرحمن الرحیم
این شعر ساده و خودمونی رو سال 79 خونه یکی از دوستان دعوت بودم
و قرار بود روضه امام رضا علیه السلام رو بخونم که صاحبخونه به من گفت اگه می شه
وداع با ماه صفر بخونید. هر چی فکر کردم که چیکار باید بکنم عقلم به جایی نرسید نه شعر
داشتم نه مطلب یه دونه کاغذ و قلم برداشتم رفتم یه گوشه و توسلی کردم به امام
رضا علیه السلام و شروع کردم به نوشتن ...خلاصه تو اون چند دقیقه ای که فرصت داشتم تا روحانی محترم از
منبر پایین تشریف بیارن این چند بیت به زبانم جاری شد. اگر خیلی ساده و از جهت ادبیات شعری ضعیفه به من خورده
نگیرید، حرف دِلِ دیگه. کوچک شعرای آئینی: حسین رضایی.
رفیقا وقت خدا حافظیه
فکر کنم مولا ز ماها راضیه
دیگه هر کاری داری باهاش بگو
با آقات بگو ز اسرار مگو
دیگه از سیاهی ها نگیر خبر
چون می خواد تموم بشه ماه صفر
پرچم و کتیبه ها یادش بخیر
روضه ها تو خیمه ها یادش بخیر
یاد اون شبای سینه زنیمون
یاد اون روضه های خونگیمون
اون شبا که ذکر عباس می یومد
از فضا بوی گل یاس می یومد
از لباسا بوی تربت می یومد
توی مجلس بوی غربت می یومد
دمِ در مهدیِ فاطمه بودش
فاطمه اومد با روی کبودش
بَه چه حالی بود تو روضه های ما
فاطمه می ریخت صله به پایِ ما
یادِ اون شبا که با زینبِ زار
می دویدیم زِ پِیِ نیزه سوار
نوحه خون سینه زنون بهرِ دِلِش
می نشستیم به کنار محملش
یادِ اون روز و شبای بین راه
همگی بودیم به سوز و شور و آه
اون شبا هنوز سه ساله زنده بود
خبری ز جور شامیا نبود
روز و شب ما با سه ساله اومدیم
تا به شهر بی حیاها رسیدیم
توی شهر شام چقدر سینه زدیم
ولی روی ماه مولا ندیدیم
شامِ غم هم، سپری شد و گذشت
اما با عمه، سه ساله برنگشت
ما که این، غصۀ زینب رو دیدیم
گریه کردیم و بازم سینه زدیم
گریه کن سینه زنون ز شهر شام
اومدیم بهر زیارت امام
اربعین چه سوز و شور و حالی بود
آخه جای یه بنفشه خالی بود
رفقا تا سقیفه ز اربعین
زندگیمون بوده با ماتم عجین
دیگه روز آخر عزا شده
مادری به پشت در فدا شده
اومدیم مزد عزامون بگیریم
ای خدا کاش که همینجا بمیریم
29 صفر 1421