اشعار شاعر و مداح اهل بیت علیهم السلام حسین رضایی (حیران)

وَ بِشُکرِکَ مادِحَة

بسم الله الرحمن الرحیم

ای حاضر دوران منم آن غایب کویت
صد وای که من دیده ی بیدار ندارم

حسین رضایی (حیران)

۱۲ مطلب با موضوع «امام زمان ارواحنا فداه» ثبت شده است

۲۰
خرداد

امید آخر زهرا که راحت دل مایی
بیا به غصّه ی شیعه دمی به عقده گشایی
چقدر منتظر تو به سفره ی رمضانم
گذشت ماه زنیمه چرا؟ چرا؟ نمی آیی؟

  • حسین رضایی
۰۳
خرداد

مژده ای کرّوبیان آوای رحمت می رسد

آخرین آیینه دار عزّ و شوکت می رسد

مشرکین را ذلّت و بر شیعه عزّت می رسد

مهدی زهرا قرار آل عصمت می رسد

می رسد نور هدایت بر شب تاریک ما

آمده مصباح پر نور هدایت از سما

آمده تا دین حق را بر زمین جاری کند

آمده مستضعفین را در جهان یاری کند

آمده بر شیعه ی غمدیده دلداری کند

آمده بهر دل تاریک ما کاری کند

یاور محروم و مظلوم و گرفتار آمده

شیعیان را مونس و غمخوار و دلدار آمده

آب و جارو کرده عالم را خدا در مقدمش

با طراوت کرده جنّت را نمی از شبنمش

نام زیبایش بود رمز طلسم اعظمش

حاتم طائی شده محتاج و مسکین کمش

عطر یاس و نرگس و مریم چه مستم می کند

امشب از لطفش خدا باده پرستم می کند

دل شده مست و غزلخوان گل رخسار او

یوسف کنعان نشسته بر سر بازار او

بهر استشفا دو صد عیسی شده بیمار او

گشته مرآت خدا و مخزن الاسرار او

این باب الله این طالب خون خدا

این وجه الله آن معشوق عشق اولیا

سائل و عبد و غلام  سفره ی جودش شدم

دائم و پیوسته غرق حمد محمودش شدم

در تکاپوی وصالش محو مقصودش شدم

در فنای ذات او فانی و نابودش شدم

فانی فی الذات باری آمده ای شیعیان

کلّ شیءٍ هالکٌ ، جز وجه حیِ لامکان

  • حسین رضایی
۲۷
اسفند

شب جمعه شده و آخر سال است بیا
از گنه مرغ دلم بی پر وبال است بیا
باز گردیده زمین دور سر شمس شما
مه و خورشید وفلک  محو کمال است بیا
آخر فاطمیه گشته و ان شاءالله
مزد ما دیدن آن ماه جمال است بیا
دل شده غرق محن از ستم وجور وجفا
تا که جانی به تن و صبر و مجال است بیا
پیر و برنا همگی وصل تورا می خواهند
شام هجران گرو صبح وصال است بیا
زندگی بی تو حرامست حرامست حرام
با تو جان گیرم وجان با تو حلال است بیا

  • حسین رضایی
۲۳
دی

سائل هر شبت آمد به درت کوه کرم

شب جمعه به عنایات تو محتاج ترم

شب جمعه حرم جدّ غریبت هستی

مادرت آمده و غرق عزا گشته حرم

وسط روضه شود خون ز دو چشمت جاری

من به یاد تو به هر صبح و مساء و سحرم

خواب دیدم که سرم بر روی زانوی تو بود

خواب دیدم که تورا در سفری همسفرم

چه شود یک شبی از خواب که بر می خیزم

به تماشای رخ ماه تو افتد نظرم

چه شود از سر احسان به گدا سر بزنی

قدمی رنجه نما خاک قدومت به سرم

آنچه از لطف و کرامات تو دیدم این است:

مطمئنم برسد بر سر کویت گذرم

  • حسین رضایی
۱۸
دی

جمعه ها دل به حریمت سر و سامان گیرد

دردها با خم گیسوی تو درمان گیرد

عطر گلزار جمالت به فضا می پیچد

غصّه از جان بستاند،نفسم جان گیرد

بلبل نفس من از هجر تو سرگشته شود

با غزلخوانی خود تلخی هجران گیرد

نیست صاحب نفسی همرهی دل بکند

از دل غمزده این خواب پریشان گیرد

دارم امید در این جمعه به لطف تو خدا

به هواخواهی رویت به من آسان گیرد

ای دریغا که همه عمر شدم مست غرور

سائل عفو توام تا رَهِ غفران گیرد

عاقبت جود تو آید به تصدّق مولا

دستِ این عاصیِ درمانده ی (حیران) گیرد

  • حسین رضایی
۱۹
بهمن

از هر چه توبه کرده ام آقا، گذشت کن

بر این همه توسّلِ بی جا، گذشت کن

حبِّ گناه، مانده بر این، قلبِ عاصِیَم

دارم فقط به دل، غمِ دنیا، گذشت کن

هر شب به صد بهانه، به دنبالِ هیئتم

فردای آن، بدی ست مُهیّا، گذشت کن

انگار حاجتم شده، یکبار دیدنت

این هم غمی، به دیگرِ غمها، گذشت کن

تا کِی به ادّعای تهی، دَم زِ تو زدن

تا کی، « اَحارُ فیکَ » به لبها، گذشت کن

ای رمز و راز و علّتِ خلقت، نگارِ من

بگشای، بر بشر، تو معمّا، گذشت کن

سر گشته و خرابم و حیران، به کویِ تو

از هر چه توبه کرده ام آقا، گذشت کن


  • حسین رضایی
۱۶
بهمن
آسمان غرقِ شور و آوا شد

ابرها رفت و ماه پیدا شد

نجم ثاقب ز زهره گشت جدا

شمسِ پر نورِ دین هویدا شد

گل نرگس قدم به عالم زد

گلشن فاطمه شکوفا شد

تا که او زد قدم به ملک وجود

شاد و خرسند قلب زهرا شد

آمد آن ساقیِ میِ کوثر

بهرِ لبهایِ تشنه سقّا شد

هله، ای شیعیانِ در غربت

مهدی دین امیر و مولا شد

حوریان از مِی اش، خراب شدند

مست و بی هوش و بی نقاب شدند

آمده مهدی هدایت گر

آمده دل سِتان و هم دلبر

آنکه عالَم همه فدایِ رُخَش

یار و یاور، به ما و هَم، سرور

آخرین یادگارِ، فاطمه است

معنیِ تامّ و کاملِ کوثر

هیبتش، هیبت ِ ولی الله

سیرت و صورتش، چو پیغمبر

طالبِ خونِ کربلائی ها

صبرِ او بوده همچنان، شبّر

بوده از روز اولِ میلاد

جان به لب، بهرِ زینبِ مضطر

حوریان از می اش خراب شدند

مست و بی هوش و بی نقاب شدند


  • حسین رضایی
۰۹
بهمن

ای مهر اختتام همه اضطراب ها

ای طعم خوشگواری ناب شراب ها

تیغ طلوع صبح تو روز بلند عشق

بیرون بکش عذار مهت از نقاب ها

تا کی دل شکسته به ابروی تو اسیر

تا کی کجا چگونه پی ات در سراب ها

باغ و بهار و گلشن و رضوان همه تویی

عطر تو گشته رونق جمله گلاب ها

یک حسن خال کنج لبت را به اختصار

باید نوشت هزار هزاران کتاب ها

صدها هزار یوسف مصری هلاک تو

گر بر کشی از رخ گلگون حجاب ها

یک لب گشا بر دل گردون صلا بزن

پایان بده بر این همه مستی خواب ها

دیگر بس است دوری و هجران حبیب من

بگشای از دو دست ندیدن طناب ها

آخر چگویم از غم هجر و نبودنت

« حیران » در سرابم و دنبال آب ها


  • حسین رضایی
۰۸
بهمن

همینکه رایحه ات چون شمیم جان آید

مرا بس است، چه آیی، وَگَر تو ناز کُنی

الا مسافرِ صحرانشینِ زهرایی

نمی شود که رهی، سویِ خیمه باز کُنی

در این مغازله یارا، اسیر ِ زلفِ توام

شود که با دلِ آشفته ام، تو راز کُنی

مزن به طرۀ گیسوی خود، مرا زخمی  

چه می شود، گره از زلف خود، تو باز کُنی

شنیده ام، که حبیبِ، شکسته دلهایی

به یک کرشمه مرا غرق در نیاز کُنی

بیا و آبرویم را بخر، عزیزِ دلم

که این نشیب نشینت، به صد فراز کُنی

 

4 ربیع الاول 1435

  • حسین رضایی
۰۲
بهمن
آلوده ام و جز تو خریدار ندارم

غیر از کرم و لطف تو دلدار ندارم

عمری به در خانه تو گوشه نشینم 

چون رو سیهم قیمت بازار ندارم

آخر نظری هم به من بی سر و پا کن

هر چند بدم نیت آزار ندارم

ای یوسف زهرا گل خوشبوی امامت

جز سائلی کوی تو من کار ندارم

مولا به غلامی بخر و کن تو اسیرم

من طاقت آزادی بسیار ندارم

ای حاضر دوران منم آن غایب کویت

صد وای که من دیده بیدار ندارم

 

21 شوال 1419

  • حسین رضایی