اشعار شاعر و مداح اهل بیت علیهم السلام حسین رضایی (حیران)

وَ بِشُکرِکَ مادِحَة

بسم الله الرحمن الرحیم

ای حاضر دوران منم آن غایب کویت
صد وای که من دیده ی بیدار ندارم

حسین رضایی (حیران)

۶ مطلب با موضوع «امام حسن علیه السلام» ثبت شده است

۱۶
خرداد

به آسمان و زمین جمله نقل این سخن است
تمام دشت و دمن نغمه و گل و چمن است
پری و حور و ملک از چه شاد و مسرورند؟
رسیده ماه به نیمه ولادت حسن است

  • حسین رضایی
۱۷
اسفند

گشته ای پرپر از جفا ای گل

له شدی زیر دست و پا ای گل

عطر یاست دل از همه برده

افتخاری به مجتبی ای گل

سند غربت تو زهرایی

بسکه دیدی تو صدمه ها ای گل

دست گلچین چه درهمت کرده

ساقه یک سو و پر سوا ای گل

خارها با تنت چنان کرده

بند بندت شده جدا ای گل

ریزد از گیسویت عسل اکنون

در ره خیمه از قفا ای گل

  • حسین رضایی
۰۴
آذر

تا که جان هست گدایم به عطایای حسن

سرمه ی چشم ترم خاک کف پای حسن

 

مقصد سیر و سلوکم شده کوه کرمش

غرق احسان شده ام در دل دریای حسن

 

مادرم خادمه ی مادر مظلومه ی او

پدرم تعزیه دار غم بابای حسن

 

خوب رویان جهان مست مه طلعت او

برده غارت دل من زلف چلیپای حسن

 

الدّخیلم شده بر قاسم گلگون کفنش

سر من باد فدای گل رعنای حسن

 

غصه هایش نتوانم که شمارش بکنم

خم شد عالم کمرش از غم عظمای حسن

 

پیش چشمان حسن مادر او را کشتند

آه... مادر شده ورد لب شبهای حسن

 

گفت: لایوم کیومک دَمِ آخر به حسین

ریخت زینب به هم از ذکر "حسین وایِ "حسن

 

 

  • حسین رضایی
۱۰
تیر

مژده بده ای عاشقا ،آمد نگارِ دل حسن

غم را نما بیرون ز دل،گشته قرارِدل حسن

در نیمه ی ماه خدا،آن قبله گاهِ دوّمین

شد جلوه گر از عرشِ حق،باغ و بهارِدل حسن

آمد عزیز فاطمه، فرزند زیبای علی

اسماء زیبای خدا ،در چهره ی او منجلی 

 

بنگر شده حیرانِ او،یوسف به بازارِحسن

از دوری و هجران شده،گریان به گلزارِحسن

اوآمده تا جرعه ای،نوشد زِ جامِ مجتبی

در حسرتِ صهبایِ جان،افسرده و زارِ حسن

مستانه ی روی حسن،یوسف نه بلکه انبیاء

بهرِ زیارت صف زده،بر گِردِ شمعش اولیاء

 

او اسم اعظم باشد و او جلوه گاهِ ذکرِهو

بر ما تجلّی می کند،با باده و جام و سبو

او مقتدای انبیاء،در صبر و حلم و عاشقی

جمله کریمانِ جهان عبد و غلامِ کویِ او

ای که کریمِ عالمی،محتاجم و در احتیاج

از شادی و شور و شعف ، گردیده ام در ابتهاج

 

یا مجتبی ای معنیِ، جودِ خدا ،صاحب کرم

من در حریمت سائلم، الغوث شاهِ بی حرم

یا مجتبی دستم تهی، چشمم به احسانت بُوَد

بنما نظر بر این گدا، با چشمِ تر پشتِ درم

وقتی گداییِ بر دَرَت ، فخر و غرورِ حاتم ست

من عبدِ آنم که ،گدایِ عبدِ سبطِ خاتم ست

 

 

  • حسین رضایی
۰۸
تیر


ای روی گلعذار تو یاد آور بهشت

وی یک کرشمه در رخ تو دلبر بهشت

 

ای جلوه ای ز طلعت زیبای تو قمر

وی ماهتاب و شمس درخشان فر بهشت

 

ای زینت سما و سمک، لوح و والقلم

ای گوشوار عرش حق و گوهر بهشت

 

ای معنی کرم،کرم حق، کریم دین

ای شاه عشق وعاشقی ای سرور بهشت

 

ای صد هزار یوسف مصری به سجده ات

سر خیل گلرخان تویی ای مهتر بهشت

 

من ساکنم به کنج شبستان بخششت

ای جایگاهِ جود تو در بستر بهشت

 

امشب منم گدا وتویی منشا کرم

بنشسته ام ز بهر گدایی درِ بهشت

 

چون مرغکی شکسته پر و زخمی ام حسن

بال و پرم بده ز پر شهپر بهشت

 

امشب شب ولادت و من مست و سر خوشم

گویا که ساکنم به برِ داور بهشت

 

 

 

  • حسین رضایی
۰۶
بهمن
یا حسن ای کلید رحمت حق

یا حسن ای کرم ز تو منشق

 

یا حسن یاورِ تهی دستان

یا حسن می فروشِ ما مستان

 

یا حسن ای تو ساغرِ عشقم

یا حسن پیر عشق و سر مشقم

 

یا حسن جرعه ای به جامم ده

یا حسن از مِیَت به کامم ده

 

از همان می که آبرو دارد

از جمالِ تو گفتگو دارد

 

از همان مِی، که آبِ زندگِیَست

هر که نوشد اسیر بندگِیَست

 

مِی نگو، عشقِ پاکِ داور گو

می نگو، دل به دستِ دلبر گو

 

می نگو، عاشق خدا گشتن

می نگو، در حسن فنا گشتن

 

می نگو، وصفِ آن جمالِ حسن

می نگو، محو درکمالِ حسن

 

می نگو، آنچه مست می سازد

هستی و هر چه هست می بازد

 

معنی دیگرش خدا دیدن

حرف عشق از لب تو بشنیدن

 

حرف عشقِ تو، جان بسوزانَد

چشم هر شیعه را بگریانَد

 

عاشقان از غمِ حسن گویم

بهر عشقش، دُرِ سخن گویم

 

عشقِ او هست، دختِ پیغمبر

یار عشقِ حسن بُوَد حیدر 

 

دشمنِ عشقش، آتشی افروخت

خانۀ عشق او به آتش سوخت

 

عشقِ او در مدینه ویران شد

زخمیِ کینه گشت و نالان شد

 

یارِ عشقش، غریب و تنها گشت

دست بسته، میان اعدا گشت

 

یارِ عشقش، به کنجِ خانه نشست

زد گره دست و، دورِ زانو بست

 

یارِ عشقش، دگر نداشت کسی

ناله ها بهرِ چاه داشت بسی

 

لیک این صحنه ها، حسن دیده

درد دلهایِ امام، بشنیده

 

شاهدِ کوچه ها و سیلی، اوست

شاهدِ گلعذارِ نیلی، اوست

 

شاهدِ دستِ بستۀ بابا

شاهدِ تازیانه بر زهرا

 

دیده مادر به خاک افتاده

جای گوشواره چاک افتاده

 

دیده او، نقشِ بی وفایی را

دیده او، لحظۀ جدایی را

 

این همه رنج و غم، تحمُّل کرد

صبر کرد و، به دل تقبُّل کرد

 

آخر الامر جامِ او، لبریز

شد صبوری، ز کام او سرریز

 

خون دلها چنین هویدا شد

زینبِ او به شور و غوغا شد

 

یا حسن ای تو ساقیِ صبرم

نظری کن، به لحظۀ مرگم

 

من که «حیرانِ» کوی تو هستم

دستِ خود را نما تو در دستم

 

جمادی1418 

  • حسین رضایی