ای رودِ خروشان به لبِ، باغ اقاقی
ای ساحل طوفان زدگان،حضرت ساقی
ایام عزاداریِ مادر شده، برخیز
وقتِ غم و غمخواریِ مادر شده، برخیز
گویند همه فاطمیان، آجرک الله
ای ماهِ بنی هاشمیان، آجرک الله
تو ارشدِ ابناء و یلِ ام بنینی
امروز به حُزن و به غم و غصّه قرینی
شد باز قفس، گشت رها، همچو کبوتر
دیگر ز مدینه چو پدر، پر زده مادر
آن مادرِ دلخون، که برای تو غمین بود
بعدِ تو به چشمانِ تر و اشکِ جبین بود
با گریه ی او اهل مدینه به تلاطم
می سوخت چو شمعی ز فراق تو و انجُم
می گفت حسین جان و به دل شعله زنان بود
او قبله گه جمله بکائینِ زمان بود
تنها نه که شیعه، به غمِ ام بنین سوخت
دل سنگ ترین، مردِ عرب نیز، حزین سوخت
عمری زِغم و داغِ عظیمِ، جَبَلَ الصَّبر
می ساخت به گلزارِ بقیع، صورتی از قبر
آن صورتِ قبری که همیشه گِل و تَر بود
از اشکِ دو چشمانِ تَرَش، غرقِ اثر بود
دیگر به بَرَش ام بنین ناله ندارد
در بینِ بقیع، با قدِ خَم لاله ندارد