اشعار شاعر و مداح اهل بیت علیهم السلام حسین رضایی (حیران)

وَ بِشُکرِکَ مادِحَة

بسم الله الرحمن الرحیم

ای حاضر دوران منم آن غایب کویت
صد وای که من دیده ی بیدار ندارم

حسین رضایی (حیران)

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۷
اسفند

شب جمعه شده و آخر سال است بیا
از گنه مرغ دلم بی پر وبال است بیا
باز گردیده زمین دور سر شمس شما
مه و خورشید وفلک  محو کمال است بیا
آخر فاطمیه گشته و ان شاءالله
مزد ما دیدن آن ماه جمال است بیا
دل شده غرق محن از ستم وجور وجفا
تا که جانی به تن و صبر و مجال است بیا
پیر و برنا همگی وصل تورا می خواهند
شام هجران گرو صبح وصال است بیا
زندگی بی تو حرامست حرامست حرام
با تو جان گیرم وجان با تو حلال است بیا

  • حسین رضایی
۱۷
اسفند

گشته ای پرپر از جفا ای گل

له شدی زیر دست و پا ای گل

عطر یاست دل از همه برده

افتخاری به مجتبی ای گل

سند غربت تو زهرایی

بسکه دیدی تو صدمه ها ای گل

دست گلچین چه درهمت کرده

ساقه یک سو و پر سوا ای گل

خارها با تنت چنان کرده

بند بندت شده جدا ای گل

ریزد از گیسویت عسل اکنون

در ره خیمه از قفا ای گل

  • حسین رضایی
۱۷
اسفند

دیدم هجا هجا نفست در تلاطم است

در هر نفس نفس زدنت قافیه گم است

حرفی بزن دوباره غزلواره ی علی

خورشید من، که محو رخت ،ماه وانجم است

خواب و خوراک زینب تو گشته آه و غم

آرام قلب کودک نازت تبسّم است

کلثوم جا گرفته در خواهرش

حقّا شریک زینب و معصوم پنجم است

دارد حسن دوباره فغان می کند ببین

چشمش به چادر و به در و میخ و هیزم است

گویا دوباره خاطره ها می کند مرور

او شاهد جسارت و ظلم و تهاجم است

وای از حسین و اشک و غم بی قراری اش

محتاج یک نوازش و لطف و ترحّم است

بودی تو یار و یاور و تنها امید من

بین قسمتم  ز بعد تو دشنام مردم است

  • حسین رضایی
۱۷
اسفند

آیت حق ،فاتح لشکر، یل خیبر گشا

مانده ام از چه ندارد قصد جنگیدن چرا؟

همسرش دخت نبی در بین آتش پشت در

گشته صید کینه ی دشمن به صد جور وجفا

حیدری که همچو شیر بیشه هنگام نبرد

جنگجویان عرب را می شکافد از قفا

حیدری که ضربتش در روز خندق برتر است

از عبادتهای جن وانس در نزد خدا

حیدری که در شجاعت اشجع الناس است او

پس چگونه ریسمان بر گردنش شد آشنا

دست بسته می برندش سوی مسجد صدعجب

عرش و فرش و ساکنینش ،واله از این ماجرا

این سخنها را به حیرت گفت: تا مرد یهود

حیدر از او با نگاهی غارت دل می نمود

گفت حیدر: ای یهودی من همان نام آورم

شیرحقّ ، فرزند کعبه، حیدرم من حیدرم

من همانم فاتح خیبر ،امیر کائنات

در میان معرکه از شیر رزمنده ترم

اولین یار رسولم بنده ی پروردگار

زادگاهم قبله گاه و عالمی را سرورم

اینکه می بینی دو دستم بسته و درغربتم

اینکه می بینی سکوتم در عزای همسرم

اینکه می بینی گلم در پشت در افتاده و

اینکه می بینی چنین غمدیده زار ومضطرم

اینکه می بینی جسارت را تحمّل می کنم

با وجودی که وصیّ بر حق پیغمبرم

حقّ سفارش کرده ، تا در صبر سرداری کنم

سنّت پاک نبی را در جهان جاری کنم

گرچه دستم بسته اما کار عالم با من است

تا به ساحل بردن کشتی خاتم با من است

صبر من از فتح خیبر هم که گفتی برتر است

غربت و مظلومی و رنج دمادم با من است

راه تشخیص فتن ها و نفاق و تیرگی

راه تشخیص دوروئی های مبهم با من است

بعد پیغمبر همه رفتند و من تنها شدم

گرچه موسی با من و عیسی بن مریم با من است

نیل را بشکافم و من مرده زنده می کنم

در دلم غم نیست تا زهرای اعظم با من است

شیعه گردیدی تو حالا چون تفکّر کرده ای

خوب می دانی که با من حقّ و حق هم با من است

شیعه گی یعنی تفکّر در مسیر بندگی

بندگی یعنی ولایت ، با علی کن زندگی

  • حسین رضایی
۰۲
اسفند

چلچراغ خانه ام سوسو نمی زد کاشکی
بهر من بر این جماعت رو نمی زد کاشکی
کاش زهرا پشت در هرگز نمی شد یاورم
یا عدو بر صورت وبازو نمی زد کاشکی
این که حالش گشته خوب و کارِ خانه می کند
کرده دلواپس مرا ،جارو نمی زد کاشکی
کاشکی امشب زمن رو برنگیرد لااقل
ساعتی را برقعه بر رو نمی زد کاشکی
کاشکی دیگر نباشد صبح ، این شام مرا
حرفی از هجران، خم ابرو نمی زد کاشکی
کاشکی هایم همه با رفتنش بر باد رفت
شمع روی فاطمه سوسو نمی زد کاشکی

  • حسین رضایی