اشعار شاعر و مداح اهل بیت علیهم السلام حسین رضایی (حیران)

وَ بِشُکرِکَ مادِحَة

بسم الله الرحمن الرحیم

ای حاضر دوران منم آن غایب کویت
صد وای که من دیده ی بیدار ندارم

حسین رضایی (حیران)

۲ مطلب با موضوع «حضرت حمزه علیه السلام» ثبت شده است

۰۴
مرداد

عمویم حمزه یاری با وفا بود

حبیب و یاور دین خدا بود

سپاهِ لشگرم را، بود رهبر

شهیدان را امیر و شاه و سرور

جوانمردی غلامِ حلقه گوشش

فتوت بوده، مست و، جرعه نوشش

شجاعت، عاشقِ مردانگی اش

مروَّت، کرده عمری بندگی اش

خدیجه، همسر و هم یارِ من بود

ابوطالب، به شِعب، غمخوارِ من بود

چو آن دو از برِ من، پَر کشیدند

علی و حمزه، بر یاری دویدند

علی دائم به حالِ پاسداری

عمو می زد به دشمن، زخمِ کاری

عمویم با غم و درد و محن، ساخت

به راهِ عشقِ من دین و دلش، باخت

به میدانِ قضا، سرلشگر من

به وقتِ بی کسی، او یاورِ من

به هر میدان، جلودارِ سپه بود

نمک نشناس ها، او  بی گنه بود

به مثلِ حمزه، مظلومی ندیدم

بسانِ عمه مغمومی ندیدم

بگویید، دخترم زهرا بیاید

دمی او عمه را یاری نماید

الا ای راحتِ قلبِ پیمبر

بگردان روی خواهر، از برادر

در این شرحِ مصیبت، دل کجا رفت؟

کجا دل، غیرِ دشتِ کربلا رفت

به صحرایی که چشمِ دختِ حیدر

فتاده برگلی در خون شناور

اگر اینجا صفیّه بوده نالان

خدا داند، ندیده جسم عریان

اگر شد جسم حمزه پاره پاره

نشد پامال مرکب ها دوباره

الّا «حیرانِ» در غم ها و ماتم 

مگو دیگر ز رنج و دردِ خاتم

 

  • حسین رضایی
۰۴
مرداد

آشفته دل و شیفته و عاشق رهبر

آن یاور دین نبوی، یار پیمبر

مستِ گلِ رخسار نبی، واله و شیدا

پروانه صفت، او به طوافِ گلِ دلبر

دلداده ودلباختۀ ، احمد مختار 

افروخته و سوخته و دلبر و یاور

او شمع ِ فروزانِ بنی هاشمیان بود

می سوخت، که تا نور دهد، بهرِ پیمبر

یکتا به جوانمردی و او اشجع مردان

در عرصۀ میدانِ قضا، شیرِ دلاور

او سید و سالارِ شهیدانِ اُحُد شد

در راه نبی مُثله شده چون گلِ پرپر

تا دید نبی جسم به خون خفته حمزه

گفتا که دوباره شده ام بی کس و یاور

ناگه ز قفا، فاطمه و عمه رسیدند

این صحنه زند بر دلِ هر عاشقی آذر

گفتا به صفیّه که برو تاب نداری

تا بلکه ببینی بدن زار برادر

احمد به جلوداری و عمه به توسل

چشم علی و فاطمه پُر گشته ز کوثر

تا دید صفیّه بدن مثله ی حمزه

افتاد به خاک غم و گفت خاک بر این سر

ای کاش برادر که ز بعد تو بمیرم

ای کشتۀ مظلومِ به خون گشته شناور

این صحنه به ناگه، دلِ آشفتۀ جان را

تا کرب و بلا بُرده، به نزد شه بی سر

آن لحظه که زینب شده مشغولِ تماشا

بر جسم به خون خفتۀ صد چاک برادر

می گفت حسین جان و سوی علقمه می رفت

آخر چه کند با غمِ عباسِ دلاور

فریاد برآورد، به سوز و به دوصد آه

«حیران» مگشا پرده ز رسوائی معجر

 

  • حسین رضایی