اشعار شاعر و مداح اهل بیت علیهم السلام حسین رضایی (حیران)

وَ بِشُکرِکَ مادِحَة

بسم الله الرحمن الرحیم

ای حاضر دوران منم آن غایب کویت
صد وای که من دیده ی بیدار ندارم

حسین رضایی (حیران)

۲۳ مطلب با موضوع «حضرت زهرا سلام الله علیها» ثبت شده است

۱۲
بهمن

ما در کنار هم چه غریبانه سوختیم

در پای شمع دین چو پروانه سوختیم

با صبر در شرار ستمها چه ساختیم

 ما با قبول عشق چه مستانه سوختیم

من پشت درب خانه و تو بین کوچه ها

در راه حق به همّت جانانه سوختیم

می سوخت صورت من و می سوخت قلب تو

در آتشی مدام حریصانه سوختیم

در خانه ای که غیر خدا محرمی نبود

نا محرمان رسیده و در خانه سوختیم

دل غرق ذات حضرت خلّاق بی زوال

داغی زدیم بر دل فرزانه سوختیم


  • حسین رضایی
۱۲
بهمن

وادی عشق عجب خوف خطرها دارد

سوختن، ساختن و شور و شررها دارد

هرکه در جرگۀ عشّاق قدم بنهاده

کی ؟ به جز خونجگری مزد و ثمرها دارد

سینه ای گشت سپر بهر حمایت از عشق

» نالۀ سینۀ مجروح اثرها دارد«

فاطمه بانوی عشق است و علی عاشق او

در دفاع حرم عشق پسرها دارد

پسری پشت در خانه شده قربانی

دشمن از جسم نحیفش چه گذرها دارد

پسر دیگر او کشتۀ زهر ستم است

به تنش نیزۀ بسیار نظرها دارد

چه بگویم ز حسین و غم مظلومی او

قصّۀ غربت او خون جگرها دارد

پسرانش همگی عاشق و معشوق حق اند

بهر یاری حقیقت چه سپرها دارد

  • حسین رضایی
۱۲
بهمن

نشان فصل خزان از سراسرم پیداست

ز زردی رخ خورشید انورم پیداست

غم فراق پدر آتشم زده دیگر

که بی قراری ام از قلب مضطرم پیداست

چگونه صبر کنم این همه بلایا را

غریبی از خم ابروی همسرم پیداست

مپرس حال مرا زینب بلا جویم

که حال خسته ام از حال بسترم پیداست

چه پرسی از در و دیوار و ضربۀ دشمن

چو ماه عید ز پهلوی لاغرم پیداست

اگر ز ماندن من یک جواب می خواهی

بدان که رفتنم از اشک دلبرم پیداست


  • حسین رضایی
۱۲
بهمن

تا آتش جفای ستمگر شرر گرفت

در شعله ور شد و زعلی یک پسر گرفت

نفرین به آن دمی که به ظلم و ستم عدو

از چشم زینب و حسنین اشک تر گرفت

ترسید تا که عرش بیفتد به روی خاک

مسمار در فاطمه را پشت در گرفت

با ضربتی به پهلوی او غرق ناله شد

آن وقت تازیانه رسید و به پر گرفت

این حقد وکینه از اثربدر خیبر است

این ارث را قوم یهود از پدر گرفت

دشمن اگر ز آل کسا یک پسر گرفت

از مرتضی هم پسر و هم سپر گرفت

  • حسین رضایی
۱۷
خرداد


پس از تو ای پدر قدم خمیده

 

عجب ارثی به زهرایت رسیده

 

نه تنها قامتم  از غم کمان شد

 

که از هر تار مویم زد سپیده

 

برای یاری حیدر پدرجان

 

نگر زهرای تو با جان دویده

 

چهل ظالم علی را می کشیدند

 

فلک مثل علی تنها ندیده

 

کجایی تاببینی بین کوچه

 

عدویت پنجه بر رویم کشیده

 

به بازو و به پهلویم نظر کن

 

ببین از میخ در خونم چکیده

 

پدر شد محسنم نشکفته پرپر

 

که با ضرب لگد شد غنچه چیده

  • حسین رضایی
۳۰
اسفند


گرپهلویم شکست فدای سرت علی
محسن به خون نشست فدای سرت علی
یک تار موی تو به دو عالم نمی دهم
هستی هر آنچه هست فدای سرت علی
ماهِ رخم که سایه ی خورشید را ندید
حالا که نیلی است فدای سرت علی
غصه مخور اگر پی احقاق حق، عدو...
... راهم به کوچه بست فدای سرت علی
از چه نشسته ای به برم" شملةالجنین"
این جای ضرب شصت فدای سرت علی

  • حسین رضایی
۱۷
اسفند

دیدم هجا هجا نفست در تلاطم است

در هر نفس نفس زدنت قافیه گم است

حرفی بزن دوباره غزلواره ی علی

خورشید من، که محو رخت ،ماه وانجم است

خواب و خوراک زینب تو گشته آه و غم

آرام قلب کودک نازت تبسّم است

کلثوم جا گرفته در خواهرش

حقّا شریک زینب و معصوم پنجم است

دارد حسن دوباره فغان می کند ببین

چشمش به چادر و به در و میخ و هیزم است

گویا دوباره خاطره ها می کند مرور

او شاهد جسارت و ظلم و تهاجم است

وای از حسین و اشک و غم بی قراری اش

محتاج یک نوازش و لطف و ترحّم است

بودی تو یار و یاور و تنها امید من

بین قسمتم  ز بعد تو دشنام مردم است

  • حسین رضایی
۱۷
اسفند

آیت حق ،فاتح لشکر، یل خیبر گشا

مانده ام از چه ندارد قصد جنگیدن چرا؟

همسرش دخت نبی در بین آتش پشت در

گشته صید کینه ی دشمن به صد جور وجفا

حیدری که همچو شیر بیشه هنگام نبرد

جنگجویان عرب را می شکافد از قفا

حیدری که ضربتش در روز خندق برتر است

از عبادتهای جن وانس در نزد خدا

حیدری که در شجاعت اشجع الناس است او

پس چگونه ریسمان بر گردنش شد آشنا

دست بسته می برندش سوی مسجد صدعجب

عرش و فرش و ساکنینش ،واله از این ماجرا

این سخنها را به حیرت گفت: تا مرد یهود

حیدر از او با نگاهی غارت دل می نمود

گفت حیدر: ای یهودی من همان نام آورم

شیرحقّ ، فرزند کعبه، حیدرم من حیدرم

من همانم فاتح خیبر ،امیر کائنات

در میان معرکه از شیر رزمنده ترم

اولین یار رسولم بنده ی پروردگار

زادگاهم قبله گاه و عالمی را سرورم

اینکه می بینی دو دستم بسته و درغربتم

اینکه می بینی سکوتم در عزای همسرم

اینکه می بینی گلم در پشت در افتاده و

اینکه می بینی چنین غمدیده زار ومضطرم

اینکه می بینی جسارت را تحمّل می کنم

با وجودی که وصیّ بر حق پیغمبرم

حقّ سفارش کرده ، تا در صبر سرداری کنم

سنّت پاک نبی را در جهان جاری کنم

گرچه دستم بسته اما کار عالم با من است

تا به ساحل بردن کشتی خاتم با من است

صبر من از فتح خیبر هم که گفتی برتر است

غربت و مظلومی و رنج دمادم با من است

راه تشخیص فتن ها و نفاق و تیرگی

راه تشخیص دوروئی های مبهم با من است

بعد پیغمبر همه رفتند و من تنها شدم

گرچه موسی با من و عیسی بن مریم با من است

نیل را بشکافم و من مرده زنده می کنم

در دلم غم نیست تا زهرای اعظم با من است

شیعه گردیدی تو حالا چون تفکّر کرده ای

خوب می دانی که با من حقّ و حق هم با من است

شیعه گی یعنی تفکّر در مسیر بندگی

بندگی یعنی ولایت ، با علی کن زندگی

  • حسین رضایی
۰۲
اسفند

چلچراغ خانه ام سوسو نمی زد کاشکی
بهر من بر این جماعت رو نمی زد کاشکی
کاش زهرا پشت در هرگز نمی شد یاورم
یا عدو بر صورت وبازو نمی زد کاشکی
این که حالش گشته خوب و کارِ خانه می کند
کرده دلواپس مرا ،جارو نمی زد کاشکی
کاشکی امشب زمن رو برنگیرد لااقل
ساعتی را برقعه بر رو نمی زد کاشکی
کاشکی دیگر نباشد صبح ، این شام مرا
حرفی از هجران، خم ابرو نمی زد کاشکی
کاشکی هایم همه با رفتنش بر باد رفت
شمع روی فاطمه سوسو نمی زد کاشکی

  • حسین رضایی
۲۵
آذر

مثل کبوتر محسن ومادر زمین خوردند

با پیکری زخمی، شکسته پر زمین خوردند

در آن هجوم لشگر پست یهودیها

مادر نه، بلکه ،ماسِوَی اللَه بر زمین خوردند

دوگوشوار عرش حق دو سبط پیغمبر

همراه بابا با دو چشم تر زمین خوردند

در بین آتش دختران آفتاب از غم

غمدیده وزار از شرارِشر زمین خوردند

سادات و عام وخاص و هر قلب سلیمی که

گشته به حق دلداده ی حیدر زمین خوردند

در امتداد کوچه ،کوی سرخ عاشورا

گلهای باغ فاطمه پرپر زمین خوردند

 اینجا میان کوچه مولا ،پشت در زهرا

آنجا حسین وساقی و اکبر زمین خوردند

تاشد هویدا راس خونین، برسرِ نیزه

زینب سکینه بانوان مضطر زمین خوردند

در عصر عاشورا به وقت غارت خیمه

دیدم دو دختر بچه را ...با سر، زمین خوردند

  • حسین رضایی