سلطان سریر ارتضایی مولا
حق از تو رضا ز حق رضایی مولا
از نور رخت گشته منور عالم
تو معدن انوار خدایی مولا
ما ریزه خور خوان کریمت هستیم
محتاج تو و دست نعیمت هستیم
از روز ازل که جام حق نوشیدیم
مانند کبوتری مقیمت هستیم
سلطان سریر ارتضایی مولا
حق از تو رضا ز حق رضایی مولا
از نور رخت گشته منور عالم
تو معدن انوار خدایی مولا
ما ریزه خور خوان کریمت هستیم
محتاج تو و دست نعیمت هستیم
از روز ازل که جام حق نوشیدیم
مانند کبوتری مقیمت هستیم
امید آخر زهرا که راحت دل مایی
بیا به غصّه ی شیعه دمی به عقده گشایی
چقدر منتظر تو به سفره ی رمضانم
گذشت ماه زنیمه چرا؟ چرا؟ نمی آیی؟
صد شکر سپاه و لشگر ما علوی است
باغیرت و با صلابت وقرص وقوی است
آماده و جان به کف به میدان آید
لب تشنه ی خون ز غاصبان اموی است
حسین رضایی(حیران )
امشب ز می ناب تو من سرمستم
بر خوشه ی انگور ضریحت دستم
کاری به کسی جز تو ندارم حیدر
گر خوب، و یا بدم گدایت هستم
دل بر خم گیسوی تو بستم عباس
گر روسیهم گدایت هستم عباس
بر جرم و خطا وگنهم خرده مگیر
از روی کرم بگیر دستم عباس
صد شکر ضریح اطهرت بوسیدم
از گلشن این حرم گلی برچیدم
بوی گل یاس تو چه مستم کرده
ای کاش به معرفت تو را می دیدم
نامت به لب و عشق تو بر جان دارم
برجود وعطا ولطفت ایمان دارم
تو باب فضایلی و باب حاجات
در کوی تو آبادم و سامان دارم
بابای فضل وبخشش ورحمت تویی،امیر
بی دست کربلا،تو بیا دست من بگیر
می جوشد از دو دست کریمت،سخا و جود
حاتم به درگه تو بود ، ساءل وفقیر
هستی کتاب فضل و، کرم یک ورق ز توست
باب الحوایجی ونباشد تورا نظیر
ساقی کودکان حرم گشتی و نبود
تکلیف و واجبی به ترتب چنین خطیر
نازم سقایتت که تو سقای خیمه ها
لب تشنه ای وبر لب دریا شدی اسیر
زینب رباب نجمه وکلثوم وکودکان
دست دعا گرفته ودر ذکر یا مجیر
گردیده ای محاصره در بین روبهان
گشته حسین در غم بی دستی تو پیر
آری دو دست ودیده به نیزه شده شکار
می افتد اینچنین فقط از پا به بیشه شیر
پس از تو ای پدر قدم خمیده
عجب ارثی به زهرایت رسیده
نه تنها قامتم از غم کمان شد
که از هر تار مویم زد سپیده
برای یاری حیدر پدرجان
نگر زهرای تو با جان دویده
چهل ظالم علی را می کشیدند
فلک مثل علی تنها ندیده
کجایی تاببینی بین کوچه
عدویت پنجه بر رویم کشیده
به بازو و به پهلویم نظر کن
ببین از میخ در خونم چکیده
پدر شد محسنم نشکفته پرپر
که با ضرب لگد شد غنچه چیده
شدم خادمه در سرایت علی
وفا را منم جلوه ی منجلی
تو شمعی و دور تو پروانه ام
کنیزم.... مگو بانوی خانه ام
اسیر حسینم فقیر حسن
به کلثوم و زینب منم مؤتمن
ادب را منم مادری مهربان
منم قبله گاه دل عاشقان
برای حسینت سپاه آورم
به شمس ملوکانه ماه آورم
قمر آورم گرد شمس ولا
سپر آورم بهر خون خدا
غلام آورم در ره زینبین
عصای حسن در رکاب حسین
دهم یاد او درس عشق وادب
کلامش چو قند و لبش چون رطب
علی جان سفارش نما بر حسین
بگو از کنیزت بر آن نور عین
بگو هدیه ام را نماید قبول
به حق مزار غریب بتول
بگو کربلا اذن میدان دهد
مبادا زند بر دلش دست رد
دلم خواهد اورا ببینم فدا
به راه حسین با دو دست جدا
شود افتخارم شه علقمه
به نزد نبی در بر فاطمه
به آسمان و زمین جمله نقل این سخن است
تمام دشت و دمن نغمه و گل و چمن است
پری و حور و ملک از چه شاد و مسرورند؟
رسیده ماه به نیمه ولادت حسن است
شد قرص ماه کامل و مهتاب سرزده
دل پر گرفته تا حرم یار پر زده
مهتاب و ماه و دل به برِ ماه علقمه
بهر گدایی آمده حلقه به در زده