اشعار شاعر و مداح اهل بیت علیهم السلام حسین رضایی (حیران)

وَ بِشُکرِکَ مادِحَة

بسم الله الرحمن الرحیم

ای حاضر دوران منم آن غایب کویت
صد وای که من دیده ی بیدار ندارم

حسین رضایی (حیران)

۹ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۸
آذر


بیا بالین بابا ای مرا غمخوار مهدی جان

که باشد ای گلم این آخرین دیدار مهدی جان

اگر چه اشتیاق دیدن زهرا به سر دارم

مرا هجر وفراق تو دهد آزار مهدی جان

ندارم طاقتی بینم تورا سرگشته و حیران

که بی سامانی ات شد بر سرم آوار مهدی جان

بگو با شیعه از حسن جوار و سجده وتقوی

که خوشحالم کند اینها مرا بسیار مهدی جان

بگو با صدق و باردّ امانت، با ورع در دین

به ماگردید چون زینت، نه که سربار مهدی جان

کشیدم محنت و رنج و غم واندوه از ظلم و

جفای معتمد این جانی خونخوار مهدی جان

چنان زهر جفا کرده اثر بر پیکرم حتّی

قدح لرزان و رفع تشنگی دشوار مهدی جان

تمام خاطرم پرگشته از مظلومی مادر

شده خواب وخیالم داغی مسمار مهدی جان

بزن سیلی به روی قاتل محسن که از کینه 

شده کشته میان آن در و دیوار مهدی جان

خدارا شکر در کنج اسارت می دهم جان و

نمی گردد عیالم راهی بازار مهدی جان

الا "حیران "تو هم مانند ساعی از دل وجان گو

" عیان بر ماشود کی وعده ی دیدار مهدی جان"

  • حسین رضایی
۲۵
آذر

مثل کبوتر محسن ومادر زمین خوردند

با پیکری زخمی، شکسته پر زمین خوردند

در آن هجوم لشگر پست یهودیها

مادر نه، بلکه ،ماسِوَی اللَه بر زمین خوردند

دوگوشوار عرش حق دو سبط پیغمبر

همراه بابا با دو چشم تر زمین خوردند

در بین آتش دختران آفتاب از غم

غمدیده وزار از شرارِشر زمین خوردند

سادات و عام وخاص و هر قلب سلیمی که

گشته به حق دلداده ی حیدر زمین خوردند

در امتداد کوچه ،کوی سرخ عاشورا

گلهای باغ فاطمه پرپر زمین خوردند

 اینجا میان کوچه مولا ،پشت در زهرا

آنجا حسین وساقی و اکبر زمین خوردند

تاشد هویدا راس خونین، برسرِ نیزه

زینب سکینه بانوان مضطر زمین خوردند

در عصر عاشورا به وقت غارت خیمه

دیدم دو دختر بچه را ...با سر، زمین خوردند

  • حسین رضایی
۱۸
آذر

پس از تو ای پدر قدم خمیده

عجب ارثی به زهرایت رسیده

نه تنها قامتم  از غم کمان شد

که از هر تار مویم زد سپیده

برای یاری حیدر پدرجان

نگر زهرای تو با جان دویده

چهل ظالم علی را می کشیدند

فلک مثل علی تنها ندیده

کجایی تاببینی بین کوچه

عدویت پنجه بر رویم کشیده

به بازو و به پهلویم نظر کن

ببین از میخ در خونم چکیده

پدر شد محسنم نشکفته پرپر

که با ضرب لگد شد غنچه چیده

  • حسین رضایی
۱۶
آذر


ای شهید زهر ظلم اشقیا

ای تو قبل از مرتضی بابای ما

گو چه دیدی از جفای روزگار

ترک زهرا کرده ای با اضطرار

غصه هایت شیعه را آزرده است

در فراق تو جهان افسرده است

ای که از دشمن جفاها دیده ای

ناسزا و ناروا بشنیده ای

 با زبان تلخ و با زخم زبان

حیله ها کردند بر تو روبهان

بر بدن داری جراحات زیاد

رنجهای طائفت آید به یاد

گشته ای حامی به دین با جان خود

گاه در بدر و حنین گاهی احد

خلق و خو وخلقتت خاکی نبود

دشمنان را فهم این پاکی نبود

حال با یک کوله بار رنج وغم

می شوی آسوده از ظلم وستم

خسته و رنجور ونالان می روی

از چه اینگونه شتابان می روی

می روی با کوله بار ماتمت

با مصیبتها و داغ اعظمت

می روی زهرا شود زار و حزین

بعد توگردد علی خانه نشین

بعد تو دشمن جسارت می کند

حق زهرای تو غارت می کند

با جفا و جور وکینه با کتک

گردد او محروم از حق فدک

بعد تو وای از دل تنگ علی

حلقه کم می گردد از دورِ علی

این نمک نشناسها زخمش زنند

ریسمان بر گردنش می افکنند

دست بسته سوی مسجد می برند

همسرش را بین کوچه می زنند

قنفذ از کینه مغیره از جفا

حمله ور گردند سوی مرتضی

فاطمه بهر حمایت رهسپر

بر علی می گردد او همچون سپر

عصمت الله است بین کوچه ها

از علی هرگز نمی گردد جدا

یک تنه جانباز دریای غدیر

می شود او یار مولای غدیر

یک تنه رزمنده ی رزم ولا

افتخار واعتبار مرتضی

یک تنه گردد پرستار علی

یاور و تنها علمدار علی

زنده سازد ذکر مولانا علی

یا علی و یا علی و یاعلی

 

 

 

  • حسین رضایی
۱۱
آذر


تمام عالم امکان دخیل پرچم توست

به طور موسی عمران دخیل پرچم توست

میان آتش نمرود با وقار و غرور

خلیل وادی رحمان دخیل پرچم توست

اگر که حضرت آدم نشسته پای ضریح

برات توبه و غفران دخیل پرچم توست

اگر که نوح به کشتی نشسته ،خاطر جمع

درآن تلاطم طوفان دخیل پرچم توست

دم مسیح به ذکر تو جانفزا شده است

شفا به دست طبیبان دخیل پرچم توست

به گریه گفت علمدار لشکرت ارباب

امید ساقی طفلان دخیل پرچم توست

کلام آخر "حیران "فقط همین باشد

که این غلام، حسین جان دخیل پرچم توست

 

  • حسین رضایی
۱۰
آذر

شد اربعین و از غمت افسرده تر شدم

وصل تو شد نصیب و دل آزرده تر شدم

این دشت، خاطرات مرا زنده می کند

از غصه ، دل، لبالب و آکنده می کند

اینجا به باد رفته همه حاصلم حسین

جسم به خون نشسته شده قاتلم حسین

اینجا تو را به نیزه و شمشیر می زدند

گاهی به سنگ ودشنه و با تیر می زدند

اینجا همه به غارت تو حمله ور شدند

بعد تو خیمه های حرم شعله ور شدند

تیغ عدو به فرق برادر رسیده بود

دیدم کنار علقمه قدت خمیده بود

یادش بخیر وقت وداع تو با حرم

شد بوسه ای نصیب دو چشمان مضطرم

گفتی به یک تبسّمِ صبر آفرین به من

ای زینبم بسوز و بساز، همچنان حسن

حالا رسیده ام به صبوری خمیده ام

از من مپرس در دل صحرا چه دیده ام

آنقدر گویمت که به حالم نظاره کن

بر حال زار زینب خود فکر چاره کن

  • حسین رضایی
۰۸
آذر

دلم گرفته شبیه غبار کرب وبلا

شدم اسیر نگاه نگار کرب وبلا

دوباره قافله رفت و شدم پریشان دل

نشد دوباره شوم هم جوار کرب وبلا

اگر چه غرق گناهم ،اگر چه نامه سیاه

منم کبوتر لیل ونهار کرب و بلا

نشد که بار دگر پر به گنبدش بزنم

نشسته بر دل زارم شرار کرب وبلا

خوشا به حال محبی که شد بر او تقدیر

زیارت حرمی در دیار کرب وبلا

روم به جمع محبان که قبر او آنجاست

شد از محبّت او دل مزار کرب وبلا

به طوف مرقد او قبله نیز طواف کند

که کعبه،کشته ی زار و نزار کرب وبلا

نه کعبه ،عالم امکان همه دچار حسین

حسین فاطمه تنها دچار کرب وبلا

اگر چه از حرم او تو دوری ای (حیران)

نما سلام ودرودت نثار کرب وبلا


 

  • حسین رضایی
۰۷
آذر

رسیده کاروان گل از راه پرخطری

کبود و نیلی و زخمی به منزل دگری

به روی ساقه وگلبرگشان پر از خاشاک

چه شبنمی است به چشمانشان،چه چشم تری

دراین میان گلی از غنچه ها به جا مانده

صبارسانده از او  از خرابه ای خبری

رسیده باغ گلی در میان باغستان

کجاست بلبل شیرین سخن بخواند او اثری

کجاست ساقی این بوستان که پژمرده

نمانده غنچه ای، نه شکوفه ای،ثمری

رسیده از ستم خارها به این گلزار

چه آتشی و چه سوزی،چه شعله ای، شرری

رسیده خواهرت از شام غم برادر من

نما به قامت همچون هلال من نظری

چه سرنوشت عجیبی، عجیب تر این بود

کنار حرمله وشمر ،با تو همسفری

به شهر شام چه خونها به دل شد از داغت

شراب وچوب ولب و بزمِ خونجگری

یهود واهل سقیفه به آتش و باسنگ

تو را نشانه گرفتند بین هر گذری

" ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است"

قرارمان که نبوده رَوی مرا نبری

 

  • حسین رضایی
۰۴
آذر

تا که جان هست گدایم به عطایای حسن

سرمه ی چشم ترم خاک کف پای حسن

 

مقصد سیر و سلوکم شده کوه کرمش

غرق احسان شده ام در دل دریای حسن

 

مادرم خادمه ی مادر مظلومه ی او

پدرم تعزیه دار غم بابای حسن

 

خوب رویان جهان مست مه طلعت او

برده غارت دل من زلف چلیپای حسن

 

الدّخیلم شده بر قاسم گلگون کفنش

سر من باد فدای گل رعنای حسن

 

غصه هایش نتوانم که شمارش بکنم

خم شد عالم کمرش از غم عظمای حسن

 

پیش چشمان حسن مادر او را کشتند

آه... مادر شده ورد لب شبهای حسن

 

گفت: لایوم کیومک دَمِ آخر به حسین

ریخت زینب به هم از ذکر "حسین وایِ "حسن

 

 

  • حسین رضایی